09 چوپان دروغ‌گو

در روزگاری نه‌چندان دور شاید همین روزهای نزدیک چوپانی در گوشه‌ای از این سرزمین مشغول چراندن گوسفندانش بود. هوا خوب بود.

نمی‌دانم گرم بود یا سرد، بارانی یا برفی، اما می‌دانم هوا خوب بود. نسیمی می‌وزید، نسیمی دلنشین. نمی‌دانم نسیمش بوی صداقت می‌داد یا معرفت، عطر دوستی داشت یا عطر انسانیت، اما نسیم دل‌نشینی بود. چوپان از تنهایی آزرده بود و دل‌تنگ. حوصله‌اش سر رفته بود و نمی‌دانست چه کند. شیطنتش گل کرد. با خود گفت: «داد می‌زنم و می‌گویم گرگ گرگ تا مردم به کمک من بیایند». این اندیشه را زود عملی کرد. فریاد زد: «گرگ گرگ آهای، گرگ گرگ».

مردم صدایش را شنیدند. هر کس مشغول کاری بود. مشغول در آوردن لقمه‌ی نانی برای زن و بچه‌اش. همه خیلی کار داشتند. سرشان شلوغ بود. بدهی داشتند، وام، قسط. اما کارشان را رها کردند. دویدند به سوی چوپان. هرکس از هر طرف، یکی چوب آورد یکی چماغ یکی با دست خالی اما همه آمدند. هیچ‌کس با خود حتی فکر نکرد که ولش کن. همه آمدند. وقتی آمدند دیدند چوپان دارد می خندد. گفتند: «چرا می‌خندی؟» گفت: «شوخی کردم. گرگی در کار نبود. خواستم از تنهایی در بیایم». همه خوش‌حال شدند و گفتند: «خدا را شکر که گرگی در کار نبود». فردای آن روز باز هم چوپان صدا زد: «گرگ گرگ». باز هم همه دویدند و آمدند سراغ چوپان. باز هم چوب و چماغ آوردند. باز هم دیدند چوپان می‌خندد. گفتند: «باز هم گرگ نبود؟» چوپان خندید و گفت:«نه» همه باز هم خدا را شکر کردند و گفتند: «چه خوب شد که گرگ نیامده بود!». روزها می‌گذشت و چوپان صدا می‌زد: «گرگ گرگ». مردم می‌آمدند و وقتی می‌دیدند گرگ نیست، خوش‌حال می‌شدند و خدا را شکر می‌کردند. روزها، هفته‌ها و ماه‌ها گذشت، این شد یک رسم برای مردم این سرزمین که هرگاه کسی کمک می‌خواهد به درستی و دروغی آن فکر نکنیم. بدویم برای کمک به او. اگر راست بود کمکش می‌کنیم و اگر دروغ بود خوش‌حال می‌شویم. من فکر می‌کنم گرگ‌ها وقتی دیدند مردم این سرزمین همیشه برای کمک به یکدیگر آماده‌اند این داستان را تحریف کردند تا اگر کسی دو سه بار دروغ گفت دیگر کسی به او کمک نکند تا او تنها شود. تا بتوانند گله‌اش را بدرند. غافل از این که پیر آبادی گفته بود: «اگر چوپان دروغ هم گفت بروید کمکش کنید. او از گرگ تنهایی می‌ترسد. بروید سراغش تا گرگ تنهایی فرار کند. بگذارید بخندد. او می‌خندد و خستگیش در می‌رود. در عوض گوسفندانمان سالمند در عوض شیر و ماست و پنیر تازه و خوب می‌خوریم. همه با هم خوشیم، همه هستیم!»

 

نویسنده: مهدی میرعظیمی



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.