در تصویر چه میبینی؟ موج؟ نور؟ سایه؟
آنچه میبینی همیشه آنچه هست نیست!
حواست باید شش دانگ جمع باشد. باید خوب گوش کنی، خوب نگاه کنی تا خوب بشنوی، خوب ببینی. دیدهها و شنیدههایت را خوب بفهمی.
فهمت را خوب درک کنی، درکت را خوب تحلیل کنی.
ناخالصیها و آبهایی که به دیدنیها و شنیدنیهایت بستهاند را دور بریزی.
اگر سر پا نگهت داشتند تحمل کنی، چند ساعت منتظرت گذاشتند به روی خود نیاوری.
حتی اگر تَشری زدند یا توهینی کردند شکیبا باشی.
تازه در این میان در تمام لحظات باید بفهمی و بفهمی و بفهمی.
فهمت نباید لحظهای از کار بیفتد!
فهم ابزار کار توست.
گول مخور، گول خوردنی نیست اما میدهند تا بخوری. گول نفهمی میآورد و بیعاری و سرخوشی و کمی دلخوشی و آرامآرام احساس فهم!
گول؛ بدچیزی است!
باید با یک نگاه تفاوت سایهها را درک کنی.
سایهها خیلی زبلند، دروغ میگویند از راست قشنگتر.
فحش میدهند از احترام شیرینتر.
تحقیرت میکنند از تحسین غرور آفرینتر.
سایهها پررنگند و بلند و بزرگ و چشمنواز و گلآلود.
اگر میخواهی سایهها خوابت نکنند، باید هنرمند باشی، صنعتگر باشی، سیاستمدار باشی، ورزشکار باشی!
باید بلد باشی دوغ و دوشاب را از هم سوا کنی، پشم و ابریشم را، خاک و روغن را.
اگر اینها را داری بیا، اگر بلدی سایه را از نور جدا کنی بیا. بیا تا لباسی سپید از جنس راستی بر تنت بپوشانم و هُلت بدهم وسط انبار ذغال که از سقفش روغن سوخته میچکد و کفش پر است از خاکستر و خاک.
ببینم میتوانی از در دیگر بیرون بیایی و پیرهنت هنوز سپید باشد!
ببینم میتوانی حقیقت تلخ را زیر زبانت بگذاری و لب بر گولهای شیرین ببندی.
میتوانی گرسنگی بکشی و لقمهی چرب ناصواب را بر دهان نگذاری.
اگر چنینی بیا تاج خبرنگاری را بر سرت بگذارم تا تاج به وجودت افتخار کند.
تاریخنگاران تاریخ را مینگارند؛ قرن به قرن، سال به سال و ماه به ماه.
خبرنگاران هم تاریخ را مینگارند؛ روز به روز، ساعت به ساعت و دم به دم.
تاریخنگاران قلم بر کف نگاشتند و خبرنگاران جان بر کف.
نویسنده: مهدی میرعظیمی
۱۷ امرداد ۱۴۰۳