پند کبریتی2
دوشنبه 30 بهمن 1402
بازدید: 123
دوستم از توی جعبه یه قوطیکبریت دیگه برداشت و گفت: «این قوطی هم برای من نقش استادی داره؛ چون با دیدنش چند تا نکتۀ مهم یادم میاد». آهی کشید و گفت: «داییِ خدابیامرزم تعریف میکرد که پنجاه سال پیش یه بنده خدا بهنام آقارجب توی بازار حجره داشت که بازاریها هروقت به پول نیاز داشتند، میرفتند سراغش. یهروز توی حجرۀ آقارجب نشسته بودم و مشغول تعمیر قالی بودم که پسرِجوانی وارد شد. سلام کرد و گفت که من ازطرف فلانی اومدم که شصت تومن قرض کنم و برم پوست بخرم. آقارجب گفت: بگو ببینم ضمانتت چیه؟ جوان که معلوم بود خیلی به خودش مطمئنه گفت: چیزی برای ضمانت ندارم؛ ولی کسی که من رو فرستاده گفته آقارجب آدمشناسه اگه بهت اعتماد کنه و مطمئن بشه که پولش رو برمیگردونی، بهت قرض میده. آقارجب سری تکون داد و گفت: الآن پول ندارم، فعلاً برو، قبل از اذون ظهر برگرد ببینم چی میشه. پسر خداحافظی کرد و رفت. ساعتی از اذون ظهر گذشته بود و ما مشغول تعطیلکردن حجره بودیم که سر و کلۀ جوان پیدا شد. رفت سراغ آقارجب و سلام کرد. آقارجب جواب داد. پسر جوان گفت: صبح اومده بودم برای پول. آقارجب آخرین قالیچه رو گذاشت توی حجره و به من گفت: در رو ببند. بعد با اخم به جوان نگاه کرد و گفت: من به تو پول قرض نمیدم. مردِحسابی قرار بود قبل از اذونِ ظهر بیای. تو پول من رو پس نمیدی. پسر با تعجب گفت: به من اعتماد کنید، حتماً پس میدم. آقارجب گفت: تو الآن که نیاز داری، برای گرفتن پول دیر اومدی وای به حال پس دادنش! و راه افتاد و رفت. پسر رفت دنبال آقارجب و کلی خواهش کرد. آقارجب گفت: صبح بیا ببینم میتونم برات کاری بکنم یا نه. فرداصبح پسر جوان دوباره به حجره اومد. آقارجب رو به من و جوان کرد و گفت: من تا سرِ بازار میرم و بر میگردم. من سرگرم تعمیر بودم و جوان نشسته بود. کمکم حوصلۀ جوان سر رفت و شروع کرد به قدمزدن. از جیبش یه قوطیکبریت درآورد. یه نخش رو آتیش زد و بهش خیره شد تا آخر سوخت. جوان با کبریتها خودش رو سرگرم کرد. وقتی آقارجب اومد توی دست جوان یه نخ کبریت درحال سوختن بود و جلوی پاهاش پر از چوب کبریتهای سوخته. آقارجب رو کرد به جوان و با غیظ گفت: پول این کبریتها رو کی داده؟ جوان قیافۀ حقبهجانبی گرفت و گفت: من. آقارجب گفت: من به تو پول نمیدم. تو به مالِ خودت رحم نمیکنی، وای به حال مالِ دیگرون». داستان به اینجا که رسید دوستم خندید و گفت: «میبینی یه چوبکبریت چهقدر حرف برای گفتن داره؟»
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.