نسخه دکتر
یکشنبه 1 بهمن 1402
بازدید: 151
آقای دکتر هر سال به اینجا میآمد و ده روز ویزیت مجانی داشت. پسر بزرگش هم پدر را همراهی میکرد. وارد اتاق دکتر شدم. گفتم: «سلام، حالتون چطوره؟». با لبخند همیشگی گفت: «سلام، مثل همهی مردم». عادتش این بود. نه میگفت خوبم نه بد. همیشه میگفت: «مثل همهی مردم». میگفت: «چه فرق میکنه که حالم خوب باشه یا نه. جامعه مثل یه تنگ شربته و من یه استکان کوچک. اگه شربت شیرین باشه من هم شیرین میشم». نشستم پشت میز تا چاپگر را راه بیاندازم. آقای دکتر متخصص قلب بود ولی مردم کاری با تخصصش نداشتند. او را قبول داشتند. بهش اعتقاد داشتند. مردی با دخترش وارد شد. لباس و دمپایی کهنهی دخترک، صورتِ خستهاش را خسته تر نشان میداد. مرد گفت: «آقای دکتر؛ چند روزه که میگه مریضم و مدرسه نمیرم». دکتر دستی روی پیشانی بچه گذاشت و بعد از معاینه به من گفت: «نسخه شماره سه را چاپ کن و بده بهش». پرینت کردم. با حروف انگلیسی اما زبان فارسی نوشته بود: «کفش و لباس، لوازم تحریر، خوراک خشک». به اقتضای وضعیت هرکس یک نسخه را تجویز میکرد و اگر دارویی نیاز داشتند با خودکار زیرش مینوشت. از کشو میزش یک بسته مدادرنگی در آورد و همراه نسخه به دختر داد. گفت: «سواد که داری دخترم. آدرس خونهتون رو پشت نسخه بنویس و دم در بده به پسرم. خودش داروها رو براتون میگیره و میاره. چیزیت نیست. خوب میشی». دخترک در حال باز کردن جعبه مدادرنگی لبخند کمرنگی زد. مرد چاقی با مادرش وارد شد. بادی به غبغب انداخته بود. گفت: «دکتر؛ این ننهی ما هر روز یه طوریشه. دکتر هم نمیاومد . به زور آوردمش». آقای دکتر به پیرزن که اخمهاش توی هم بود نگاه کرد و با خنده گفت: «چرا ناز میکنی؟ باید بیای تا برات آزمایش بنویسم، عکس بگیری تا بفهمم چِتِه» پیرزن با قیافهی حقبهجانب گفت: «منِ بیسواد که دکتر نیستم میدونم چِمِه، شما که دکتری نمیدونی؟». دکتر باز هم با خنده گفت: «بگو تا ما هم بدونیم چته؟». پیرزن در حالی که انگشت اشارهاش را به نشانهی تاکید تکان میداد گفت: «من پیرم، پیر. نسخه و دوایی برای پیری دارید؟» و خندید. همه خندیدیم. دکتر رو به مرد گفت: «حرفش حسابیه. بلند شو و مادرت ببر خونه. دوا و داروش تویی. بیشتر بهش برس». مرد چاق که انگار قافیه را باخته بود از روی میز بیسکویتی برداشت و همینطور که بلند میشد گفت: «آقای دکتر، راستی به من هم بگید که چی بخورم که لاغر بشم؟» دکتر خندهی با مزهای کرد و گفت: «قربون دستات تو دیگه چیزی نخور. برای لاغر شدن هم میخوای چیز بخوری؟!». مرد قهقهه زنان خارج شد.
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.