قانون دست چپ

سوار ماشینش که شدم دیدم عجب ماشین تمیزی است. مدلش بالا نیست اما تمیز و دوست‌داشتنی است. موهای جو گندمی‌اش را بالا زده بود و دسته‌ی طلایی عینکش برق می‌زد. جلوی داشبورد روی کاغذی نوشته بود: «دانشمندان با تشکیل گروه‌های تخصصی در اندیشه‌ی تربیت حیواناتی هستند که پلاستیک ریخته شده در طبیعت را بخورند و هضم کنند. چون از تربیت انسان‌هایی که پلاستیک را در طبیعت نریزند نا امید شده‌اند». لباسش مرتب بود. وقتی حرف می‌زد لبخند به لب داشت و دندان‌های سفیدش چهره‌اش را جذاب‌تر می‌کرد. من جای فرزندش بودم اما حس می‌کردم روحیه‌اش از من جوان‌تر است. با لهجه‌ی زیبای خوزستانی برای مسافر جلویی می‌گفت: «خیلی سخت نگیر؛ تمرینش ساده است . مثلاً از همین امروز قول بده قبل از بوق زدن لبخند بزنی. یا به خودت قول بده که هیچ‌وقت رانندگی در شهر را با فتح قسطنطنیه مقایسه نکنی. قول بده زباله را از پنجره ماشین بیرون نریزی، حتی یواشکی. قول بده قانون دستِ چپ را در رانندگی رعایت کنی!» مسافر گفت:«قانون دست چپ کدام است؟» راننده گفت: «ببین، بعضی وقت‌ها ممکن است که وسط خیابان راننده‌ای برایت بوق بزند. حالا مهم نیست که حق با او هست یا نه چون در هر صورت او فکر می‌کند که حق با اوست و وسط این گیرودار هم وقت آن نیست که بخواهی حق را ثابت کنی. این‌جاست که قانون دست چپ به تو کمک می‌کند. برای اجرای قانون باید بعد از بوق زدن آن راننده دست چپ خود را از پنجره‌ی ماشین بیرون ببری. یادت باشد که او در حال حاضر آماده‌ی انفجار است. تو می‌توانی با بلند کردن دست چپ به نشانه‌ی سلام و تسلیم، روی آتشش آب بریزی و قضیه را فیصله دهی. در صورت دیگر هم می‌توانی با چرخاندن مچ و انگشتان دست چپ به نشانه‌ی اعتراض، کبریت بیندازی توی انبار کاهِ او و روز خودت و او را خراب کنی. در هر صورت او تابع توست و اختیار دار تویی» مسافر گفت: «عجب!» راننده گفت: «قانون بعدی قانون کری هوشمندانه است. یعنی گاهی اوقات با افرادی روبه‌رو می‌شوی که اختیار زبانشان با خودشان نیست. ممکن است بی‌دلیل فحش و دشنام نثارت کنند. مهم نیست که حق دارند یا نه. در هر صورت تو کر باش و نشنو». پشت چراغ قرمز ایستاد. راننده‌ی ماشین جلویی لیوان پلاستیکی‌اش را از پنجره بیرون انداخت. راننده‌ی ما پایین پرید و لیوان را برداشت و انداخت توی کیسه‌ای که جلوی پایش بود. مسافر گفت: «حداقل تذکر می‌دادی» گفت: «کاری با او نداشتم». کنارمان مینی بوسی ایستاده بود پر از دختران دبستانی که داشتند برای ما دست تکان می‌دادند.

مهدی میرعظیمی
شیراز



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.