قاب اندوهناک شادی
دوشنبه 12 مهر 1400
بازدید: 1223
فُتوشاپ باز است، وُرد هم. امروز که این عکس حسن یزدانی را دیدم دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم.
خیلی حرف دارد این عکس، دنیای درد و درمان است، قاب اندوه و شادی!
برای اینکه بدانم این تصویر چقدر منحصر به فرد و غیر قابل تکرار است چند بار تلاش کردم که ادایش را در بیاورم ولی نشد.
آن گوشها را ببین!
باید هزاران بار روی تشک کشیده شود تا به این شکل درآید، پشتش درد است، اراده هست، وجدان هست!
رگها که حرفش را نزن!
میدانی چقدر غیرت و عشق باید توی دل و قلبت باشد که وقتی پمپاژ میشود رگها این چنین باد کند؟
مشتهایش را نگاه کن!
وجداناً این انگشتان معصوم و پاک دیدن ندارد؟ مشتی که هم قدرت در آن نمایان است هم مظلومیت.
دستی که یک طرفش معدن بهترین و نرم ترین نوازشهاست و آنطرفش هیبت و هیمنۀ پهلوانی دارد.
موها را دریاب!
موهای مرتب اصلاح شدهای که از عِرق و عَرَق پریشان شده و همهاش شده صفای یک جوان دهۀ هفتادی!
گردن!
امان از این گردن! ماهیچههای پشت گردنش را ببین که چطور ملتهب است. انگار همۀ عزت و مردانگی ما را روی همان ماهیچهها سوار کردهاند.
حالا به چشمها دقت کن!
چشمان بستهای که همۀ خون جگر خوردنها و عرق ریختنها و تلاش و دست و پا زدنها، همین حالا دارد از جلویش رد میشود.
دهان، خط صورت، ابروها و دندانها هر یک برای خود حرفی دارند. انگار این عکس هزاران عکس است و میشود ساعتها به آن زُل زد و به فکر فرو رفت.
او یک جوان دهۀ هفتادی است که تسلیم نشده و یا علی گفته و دستش را گذاشته سر زانویش و راست ایستاده و قد خم نکرده.
مدال طلا مبارکش باد، مبارکمان باد!
در تمام مدتی که داشت کشتی میگرفت من توی فکر مادرش بودم، فکر می کردم مادرش به هیچ کدام از چیزهایی که نوشتم فکر نمیکرد. حسن برای مادرش طلاست او که به دنبال مدال پسرش نیست!
توی اندیشهام مادرِ حسن را دیدم که هی لبش را میگزد و با خود میگوید: «آخ آخ آخ ؛ مادر به فدایت. چرا ریشت تُنُک شده؟ موهای صورتت کی ریخته؟ مگر غصه میخوری؟ مگر اضطراب داری؟»
سوختم...
مهدی میرعظیمی
شیراز
12 مهر 1400
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.