ریو سفید
شنبه 21 بهمن 1402
بازدید: 125
از سرما شیشۀ ماشین را بالا داده بودم و داشتم توی تاریکی شب با صدای شادمهر خودم را گرم میکردم. چشمم کف کوچه کار میکرد تا چاله چولهها چُرت خیالم را پاره نکنند.
رد آب ناودان یکی از خانهها شده بود راهنمای من که پیچ و خمها را بگیرم و به سمت بالا بروم. دیوارهای سیمانی باغِ دو طرف کوچه کمی از قد من بلندتر بودند و سرشاخههای درختان انار بیبرگ از پشت آنها پیدا بود.
آندورترها البته چراغهای یک مجتمع مسکونی چشمک میزدند. صدایی نبود جز صدای شادمهر. نور بالا را روشن کردم که کوچه را بهتر ببینم. چشمم به جمالش روشن شد.
آرام و تنها کنار کوچۀ سرد و تاریک خوابیده بود. انگار بدش هم نمیآمد که بعد از سیچهل سال دویدن توی کوچه و خیابانهای شهر؛ دمی بخسبد و خاطراتش را نشخوار کند.
کُت اتو کشیدۀ سپید با جلیقۀ سبز و کفشهای سیاهِ خاک گرفته که قالپاقهایش هم زنگ زده بودند. چشمهایش هنوز همان وقار چراغهای بنز را داشتند اما انگار فقط برای نسل من، وگرنه بچههای نسل جدید بنزهایی را دیدهاند که این چراغها پیشش هیچ است.
تمام خاطرات عاشقیهایم زنده شد. یادم افتاد به شبی که تنها و خواب آلود زدم توی جاده. آن شب هم سرد بود و رانندگی بدون همسفر برایم سخت.
همان ابتدای جاده ماشینی از پشت سر چراغ زد و با دو سه تا بوق پشت سر هم از من سبقت گرفت. ریو سفیدی بود که کمی جلوتر با راهنمای چپش به من علامت داد که بیا و سبقت بگیر.
شدم مثل بچه گربهای که عاشق بازی با گلولۀ کامواست. سبقت گرفتم و راهنمای چپ را روشن کردم. سبقت گرفت و جلوتر جفت راهنما زد که یعنی دمت گرم!
این سبقتها و اشارات راهنما توی آن جادۀ خلوت، گذر زمان را آنقدر شیرین کرد که عاشق شدم. با خودم گفتم که توی اولین پمپ بنزین که بایستد رانندهاش را میبینم و با او خوش و بش خواهم کرد.
حس میکردم که چقدر با من همفاز است، همپاست، همدل است.
بعد از چند ساعت رانندگی به دوراهی رسیدیم. چراغ زدم و سبقت گرفتم و پیچیدم به سمت شمال اما او در کمال ناباوری چراغش را روشن و خاموش کرد، راهنمای چپ زد و رفت به سمت غرب.
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که برای همیشه توی تاریکی گم شود. کنار جاده ایستادم و با بُهت در خاطرات این عشق چند ساعته غرق شدم.
نمیدانم رانندۀ ریو پیرمردی تنها بود یا دختری جوان و زیبا. مردی بود با سیبیل از بناگوش در رفته یا نوجوانی مودب و عینکی، اما هر چه بود با من کاری کرد که هنوز عاشق ریو سفیدم. عشقی مثل عشق به همین تاکسیهای ماست خیاری قدیمی!
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.