داستان کوتاه عشقبازی
دوشنبه 5 تیر 1402
بازدید: 413
آن گوشۀ گوشۀ حیاط خانۀ پدربزرگم که از زمین والیبال وسیعتر بود و معمولاً گذر مهمانان کمتر به آنجا میافتاد یک درختچۀ رُز دمشقی یا همین گل محمدی خودمان کاشته شده بود که صبحها عطر گلهایش همۀ خانه را فرا میگرفت.
حیاط با دیوارهای بلند کاهگلیاش آنقدر با ظرفیت بود که بتواند بهراحتی در هنگام حضور صد نفر میهمان، دویدن و شیطنت دهبیست تا بچۀ تُخس را تحمل کند و درخت و درختچههای باغچۀ گود مستطیلی وسط حیاط هم آنقدر معرفت داشتند که خطاهای ما را بپوشانند.
کلاس اول بودم و هر صبح قبل از مدرسه رفتن به بوتۀ گل محمدی سر میزدم و کلهام را پر میکردم از آن بوی ناب.
شاید خندهدار باشد اما الآن سرم را با شامپو بچۀ فیروز میشویم؛ چرا که وقتی با آب سرد ترکیب میشود دوباره کلهام پر میشود از همان عطر و همان بوی چهل سال پیش.
کمی آنطرفتر از رز دمشقی جایی روی دیوار که هم از دسترس گربهها دور باشد هم از باران و آفتاب در امان؛ یک حلب خالی زنگ زدۀ خالی به دیوار میخ شده بود که خانۀ یک جفت کبوتر بود.
کبوتر عجیب پرندهای است. هر چه از محبت و وفای سگ شنیدید را فراموش کنید و ملوسی و لوسی گربهها را جدی نگیرید. فکرش را بکن که من هر غروب مینشستم لب ایوان و نگاهم را میدوختم به تاق آسمان تا آن بالای بالای بالا که کمکم داشت کمنور میشد نقطههای سیاه ریزی را ببینم که هِی دارند نزدیکتر میشوند.
یک دستۀ چهلپنجاه تایی کبوتر میآمدند و دور بام طواف میکردند و لبۀ بام مینشستند. آنقدر آمُخته شده بودم که توی هوا کفترهای خودم را میشناختم و حس میکردم اینها به عشق من است که از آن دسته جدا میشوند و میآیند لب حوض ما مینشینند و آبی مینوشند و بقبقویی میکنند و میروند توی لانهشان. بهجز همین یک جفت کفتر بقیه میرفتند خانۀ همسایهمان که پسری عشقباز داشت.
باید عشقباز باشی تا مزۀ نشست و برخاست کفتر را بدانی و بوی پرهای آبخوردهاش مستت کند.
یکروز صبح وقتی خواستم به مدرسه بروم گربۀ سیاه همسایه را دیدم که کنار بوتۀ گل محمدی دارد دست و دهانش را میلیسد. جلویش پُر از پَر بود و خون کبوترم از تازگی میدرخشید. کیفم را پرت کردم گوشهای و گریه کنان دویدم توی اتاق بیبی!
بیبی سرم را گرفت توی بغل و گفت: تصدقت شوم؛ این اول راه عشق است. عاشقی تاوان دارد، درد دارد، فراق دارد. کسی که عشقباز است میداند که همۀ کیف کفتر به دیدنش توی هواست، میداند که هربار که کفترش پرید پریده و ممکن است که نشستی نداشته باشد. عشقباز هر بار آنچنان عشقش را تا قطرۀ آخر سر میکشد که اگر بار دیگری در کار نبود دریغ نخورد.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.