خلبان جوان
دوشنبه 16 بهمن 1402
بازدید: 138
«وقتی بیست و چهار سالم بود از آمریکا برگشتم. همهی فامیل برای استقبال به فرودگاه اومده بودند. سر کوچه برام گوسفند قربونی کردند. اهل محل جمع شده بودند و هر کدوم دوست داشتند که من رو از نزدیک ببینند. خالهام وقتی من رو دید، در آغوشم گرفت و با صدای بلند گفت: «این جوان خوش قد و بالای خوشتیپ، خواهرزادهی منه» صدای کِل زدن او و زنهای دیگه، تا ده تا کوچه اونورتر به گوش میرسید. اونروز همهی همسایهها و قوم و خویشها خونهی ما مهمون بودند. خواهرم میگفت: «بین دخترهای فامیل بر سر تو دعواست. حتی توی در و همسایه هم همه در مورد تو حرف میزنند و اون دختر خوششانسی که تو قراره بری خواستگاریش. آخه مادرم از چند ماه پیش به همه گفته که وقتی پسرم برگرده زود براش زن میگیرم چون تنها آرزویی که دارم دیدن عروسی این پسر یکی یه دونمه.»
مرد لبخندی زد و ادامه داد: «پرواز اون هم با افچهارده خیلی لذت بخشه» گفتم: «چه حسی داره؟ من فکر میکنم باید حس ترس داشته باشه. چون وقتی هواپیما رو از روی زمین بلند میکنی حس میکنی که دیگه به هیچی وصل نیستی و این خیلی ترسناکه!» مرد باز هم خندید و گفت: «من هر وقت که هواپیما از روی باند فرودگاه بلند میشد حس میکردم فقط به خدا وصلم و این برام خیلی آرامشبخش بود!»
خواستم باز هم با او صحبت کنم که خوابش برد. پرستار گفت: «تاثیر داروهاست». پرسیدم: «واقعاً خلبان بوده؟». در حالی که بالش زیر سر مرد را صاف میکرد جواب داد: «بله، ایشون از خلبان های خوب نیروی هوایی بودند. توی یکی از عملیاتهای هوایی هواپیماش رو میزنند. کمک خلبان شهید میشه و ایشون هم اجکت میکنه. دو روز توی آبهای خلیج فارس سرگردون بوده تا پیداش میکنند. متاسفانه الآن بیشتر از سی ساله که اینجا بستریه. مرد بزرگی که در اوج جوانی از لذتهای خودش گذشته و برای ما جانفشانی کرده، در اثر موج انفجار آسیبهای روانی و جسمی دیده و هیچوقت به زندگی عادی برنگشته!»
دوباره به مرد نگاه کردم. مردی که جوانی و طراوت از او دور شده بود و گرد پیری و بیماری روش نشسته بود. به روزهایی فکر کردم که دلها برای او میتپید، روزهایی که خیلیها آرزو داشتند بتوانند با او حرف بزنند و آشنایی با او برای خیلیها یک افتخار بزرگ بود. دستش را گرفتم. خیلی آرام توی گوشش گفتم: «از اینکه فکر کنم هیچکس به یادت نیست خیلی میترسم» دستم را فشار داد و خیلی آرام زیر لب زمزمه کرد: «من از اینکه فکر میکنم فقط خدا به یادمه خیلی کیف میکنم!».
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.