اشک رقیب
شنبه 16 مرداد 1400
بازدید: 1261
اشک رقیب
بیا خودمان را محک بزنیم. ببینیم حالمان چطور است. حالمان با حال آدمها چطور است!
مثلاً حالت با حال حسن یزدانی چطور است وقتی در یک قدمی، مدال طلایش پَر شد؟
انگار بیبیجانِ دیوید تیلور هزار بار برایش دعا کرده بود که «ننه؛ الهی دست به خاکستر بزنی طلا شود!» و از شانس یزدانی؛ دعای بیبیِ دیوید، اَد خورد به فینال المپیک!
حالت بد شد نه؟ من که خیلی حالم بد شد. پسرم کم مانده بود تلوزیون را بشکند. شانس آوردیم که هنوز توی خانۀ ما پدرها حرمت دارند وگرنه حالا کو تا بتوانم پیش قسط تلوزیون ایرانی را جور کنم!
حال بد ما از ایرانی بودنمان بود یا از انسان بودنمان؟
نمیدانم توانستی حال خوب تیلور را هم ببینی یا صد تا دری وری فرستادی خیرِ سَرِ امواتش؟
تشک کشتی را ول کن و بیا روی تاتامی.
اینجا که سجاد گنجزاده در مقابل طارق حمدی ایستاده. سه امتیاز میدهند به طارق. گزارشگر شاکی میشود که ضربه نخورد و من هم زود میروم توی فکر ماجد عبدالله و آن ضربۀ هِدِ آفسایدش به عابدزاده که نوجوانی ما را به گلاب کشید و از همان موقع ناداوری و رشوۀ سعودیها را توی ذهن ما نهادینه کرد.
ضربات سجاد به بار ننشست و طارق امتیاز چهارم را هم گرفت. لوطیگری این یکی مال خودش بود! سجادِ عزیزِ دلمان داشت جلوی چشممان میباخت و آقای گزارشگر دلداری میداد که سجاد طلا خواهد گرفت.
من اما ناامید؛ چرا که هر چه امتیاز کاراتهکای سعودی را با پول عربستان جمع میبستم و در نیت داورهای مغرض ضرب میکردم نتیجهاش برای ما طلایی نبود. حالا دیگر طارق را بهشکل عدو میدیدم.
تک امتیاز حامد هم نتوانست دلم را گرم کند چرا که میدانستم از حالا این جوانِ سعودی شروع میکند به کشیدن زیر توپ و وقتکُشی!
گردون اما طور دیگری چرخید و یک ضربۀ خواسته و ناخواستۀ طارقِ نگونبخت، سجادعزیزمان را نقش بر تاتامی کرد.
دلم هُرّی ریخت. امان از دل مادر سجاد که چه جگری ازش خون شده و همین چند ثانیه بر او چند سال گذشته!
من که کاراته نمیدانم و از قوانینش هم به اندازۀ یک دوزاری خبر ندارم اما گزارشگر آب پاکی را ریخت روی دستمان که اگر سجاد تا ده ثانیه بلند نشود دیگر طلا بی طلا!
حالا اضافه کنید داور و پول و دیگر چیزها را!
داورها مشورت کردند و هر پنج تایی مدال طلا را با سلام و صلوات به ما تقدیم کردند.
نیشم تا بنا گوش باز شد و جگرم خنک!
حالا اینبار نوبت طارق بود تا نبینمش. جوانی که طلا از دستش پرید و اشکش جاری شد.
از نظر من طارق همان حسن یزدانی بود. شاید در مردانگی کسی به گرد پای حسنِ ما نرسد، اما همۀ اشکها شورند، چه اشکِ رفیق چه اشک رقیب!
مهدی میرعظیمی
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.