ادای آقای معلم
سه شنبه 17 بهمن 1402
بازدید: 141
آقامعلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کُتِ او رو پوشید. کلاس از خنده منفجر شد. با خودکار روی میز زد و گفت: «ساکت. ساکت» و با تقلیدِ صدا و لهجۀ آقامعلم شروع کرد به حرفزدن: «توجه کنید بچهها، مسئلۀ اول رو براتون توضیح بدم. عزیزانِ من، اگر آ و ب اعداد اول باشند، بمیممیم اونها برابر است با حاصلضرب اونها. متوجه شدید؟» از جا بلند شد و شروع کرد به قدمزدن. با هر حرکتی که انجام میداد، بچهها میخندیدند. با گچ روی تخته یه مستطیل کشید. سعی میکرد موقع ایستادن و راهرفتن دقیقاً ادای معلم رو دربیاره. گفت: «عزیزان من، میدونید که مقطع یک کُره میتونه به شکل این مستطیل باشه». خندۀ بچهها قطع شد. آقامعلم وسط چارچوبِ در ایستاده بود. سعید خشکش زد. آقامعلم با اخم به بچهها و سعید نگاهی کرد و رفت روی صندلی خودش نشست. سعید خواست کُت آقامعلم رو در بیاره؛ اما آقامعلم گفت: «درش نیار. فعلاً همونجا باش تا ببینم چی میشه» و ادامه داد: «ده یازده ساله که بودم با پدرم میرفتم مسجدِ جامعِعتیق. اون مرحوم پای منبر آقای دستغیب مینشست و من هم با بچهها بازی میکردم. همیشه طرز سخنرانی و لهجۀ آقای دستغیب برام جذاب بود و گاهی اوقات سخنرانیهای ایشون رو تقلید میکردم و بچهها میخندیدند. یهبار این کار رو توی خونه و جلوی بابام انجام دادم. بابا گوشم رو گرفت و کلی دعوام کرد. فرداصبح من رو برد خونۀ ایشون و گفت که باید بری و از آقا بخوای که حلالت کنند. درِ خونه باز بود. چند تا از بزرگان شهر درحال مشورت با ایشون بودند. وقتی رفتند با لکنت داستان رو تعریف کردم. لبخندی زدند و با همون لهجۀ فاخر شیرازی گفتند: «جونُم، حلالت میکنم؛ ولی شرطش اینه که همین الآن جلوی خودُم ادای من رو در بیاری». خیلی سخت بود. همۀ بدنم از خجالت خیس عرق شده بود؛ اما بالاخره این کار رو انجام دادم. ایشون میخندیدند و کمکم بابام هم خندید. چند تا شکلات بهم دادند و گفتند: «ادای دیگران رو درآوردن کار خوبی نیست؛ ولی من این شکلاتها رو بهت میدم چون معلومه که حرفهای من رو پای منبر گوش دادی و خوب یاد گرفتی». رو کردند به بابام و با خنده گفتند: «بچۀ باهوشیه. حلالش کردم. بیشتر بیاریدش مسجد» و سرم رو بوسیدند. پاهای سعید خسته شده بود و اینپا و اونپا میکرد. آقامعلم خندید و گفت: «آخه سعیدجان، من با تو چه کار کنم که هر دو تا مسئلهای که توضیح دادی هم غلط بود» و خیلی آروم گوشش رو گرفت و ادامه داد: «کُت من رو در بیار و برو بشین سرِجات. فردا این چند تا مسئله رو ازت سؤال میکنم، اگه درست جواب بدی حلالت میکنم».
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.