ترکه‌ی انار

تَرکه‌ی انار را چند بار بالا و پایین کردم. حرکت تندش هوا را شکافت و صدایی میان هوپ و خوپ ایجاد کرد.

صدا برای من یادآور صدای حرکت تازیانه در سریال سربداران بود که جلاد مغول به فرمان قوبلای‌خان بر گُرده‌ی مردم می‌نواخت.

چند شلاق زدم روی یخ حوض. هر زخمی که بر پیکرش می‌نشست تنم گرم می‌شد و کیف می‌کردم.

خودم را جای ناظم دبستانم دیدم که دیروز کف دستان یخ‌کرده‌ی چند تا از کلاس‌چهارمی‌ها را به جرم بلند بودن ناخن، با ترکه‌ی خیس انار کباب کرد.

بی‌بی ظرف شیر داغ را گذاشت لب ایوان و با دستگیره‌‌ی پارچه‌ای که از حرارت شیر گرم شده بود دستم را گرفت و گفت: گرما چشیده، گرمی می‌بخشه!

و خندید.

گرمای دستگیره دستم را گرم کرد و دلم را نرم.

ترکه را انداختم روی یخ و نشستم کنار بی‌بی.

بی‌بی دسته‌ی استکان شیشه‌ای را گرفت و استکان را فرو کرد وسط ظرف شیر داغ.

رنگ شیر از چربی کمی زرد می‌زد. استکان پرده چربی سطح شیر را پاره کرد و پر شد از شیر داغ.

بخار، عطر شیر تازه را می‌پراکند.

بی‌بی با دست چپ کاسه‌ای که تکه‌های نان را توی آن ریخته بود جلویم گذاشت و استکانی که سرشیر از آن آویزان بود و شیر از آن‌ می‌چکید را خالی کرد توی کاسه.

هفت هشت استکان شیر ریخت و کمی عسل.

هوا آن‌قدرها سرد بود که به فوت نیازی نباشد.

نان و شیر و عسل، سرما را از یادم برد.

دیگر دلم نمی‌خواست یخ‌ها را بزنم.

 

مهدی میرعظیمی

۱ بهمن ۱۴۰۳

شیراز



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.