تلنگر 56

بچه که بودم پدری داشتم اندازه‌ی خانه‌مان. گاهی چیزی را از او پنهان می‌کردم، اگر مدادم در مدرسه گم می‌شد یا لیوانی از دستم می‌افتاد و می‌شکست!
من بزرگ شدم و پدرم آسمانی شد. حالا نه می‌توانم چیزی را از او پنهان کنم و نه حتی اندیشه‌ام را! هیچ‌جا و هیچ‌وقت بی او نیستم. چون حالا پدری دارم یزرگ‌تر از همه‌ی دنیا!

 

 

 

 - برای تهیه مجموعه تلنگرها ایــنجا کلیک کنید.



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.