مرثیه‌ای برای بندرعباس‌ها

آتش؛

تو چرا این‌طوری هستی؟ چرا اول می‌گیری به نازک‌ترین و خشک‌ترین ساقه؟

چرا اگر به اندازه‌ی یک شمع باشی یا به اندازه‌ی انفجار بمب اتم، برایت فرقی نمی‌کند و اول نازک‌ها و بی‌نام‌ها را می‌سوزانی؟

الآن من چه کنم با دل داغ‌دیده‌ی آدم‌های ناشناسی که نه پُست مرا می‌بینند نه استوری‌های پر سوز من چیزی از داغشان کم می‌کند؟

الآن آن‌ها توی این بیمارستان و آن بیمارستان و این قبرستان و آن قبرستان و زیر این آوار و آن‌جا لای ستون‌های فولادی له شده، دنبال چهار قطره خون اُ منفی یا جایی برای خُسباندن ابدی یا دستبندی ذوب شده و تکه لباسی سوخته می‌گردند!

صدایشان گرفته و چشم‌هایشان پُف کرده و خشک شده است. دیده‌هاشان سرخ و گلگون اما صورتشان سفید مثل گچ!

ما آن‌ها را نمی‌شناسیم، نشناختیم و نخواهیم شناخت!

بچه‌شان توی مدرسه معمولی و خانه‌شان توی محله‌ی معمولی بود. آن‌ها معمولی بودند و تو زورت به معمولی‌ها می‌رسد‌.

آتش؛

سلامت نکردم چون یادم نمی‌آید یک‌بار خانه‌شان را گرم کرده باشی، اگر هم آن‌ها گرما را چشیده باشند از حرارت آفتاب تیرماه بود وقتی برق هم نداشتند!

تو که شعله کشیدن را بلد بودی، چرا یک‌بار در تاریکی شب به اندازه‌ی یک فانوس جلوی پایشان را روشن نکردی؟

آتش؛

با آب دستت توی یک کاسه‌ است، تو می‌سوزانی و او خاموش نمی‌کند. کاش باد با شما هم‌پیمان نمی‌شد و قدری از خاکستر شاخه‌های نازک را برایمان می‌گذاشت تا بریزیم روی سرمان.

دلم به خاک خوش است که این‌همه تلخ‌آفرینی‌های شما را می‌بیند و باز دهن باز نمی‌کند به بلعیدن ما.

آتش؛

از تو که سخن می‌گویم زبانم می‌سوزد، نگاهت که می‌کنم چشمم می‌سوزد، از یادت مغزم می‌سوزد.

دلم اما بی‌تو و با تو می‌سوزد، می‌سوزد برای ساقه‌های نازکی که تو سوزاندی و آب خاموش نکرد و باد خاکسترشان را برد،

برد که برد!

آتش؛

استوری‌ها فقط ۲۴ ساعت می‌مانند و پُست‌ها چند روز دیگر از اکسپلورر خارج می‌شوند اما تاول‌هایی که تو روی پای آن کودک نشاندی، تا ابد او را می‌لنگاند.

 

مهدی میرعظیمی

۷ اُردی‌بهشت ۱۴۰۴

شارجه



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.