کرمان، دیار کریمان

از زبان دختر کرمانی

یادمان سانحه واژگونی اتوبوس دانش‌آموزان کرمان

 

چند روز پیش ما را بردند که برف ببینیم. ببینیم و کیف کنیم، بردندمان تا تشویقمان کنند که این‌قدر نخبه‌ایم! البته ما خودمان که ادعای نخبه بودن نداشتیم، آن‌ها هی می‌گفتند نخبه نخبه! ما کار عادی‌مان را انجام می‌دادیم؛ آدم خوبی بودیم، مودب بودیم و درس می‌خواندیم، همین. اگر این نخبه بودن است که توی تمام کوچه‌های کرمان پر است از نخبه.

خیلی دلشان می‌خواست ما تشویق بشویم برای همین گفتند امکانات که نمی‌توانیم بهشان بدهیم، حمایت هم که نمی‌توانیم، پس حالا که خداوند برف مفتی بارانده ببریمشان برف‌بازی!

گفتند پیاده برویم، دیدند دور است، گفتند پس چاره‌اش یک قوطی فلزی است روی چهار چرخ که بشود سی چهل تا آدم را تویش چپاند. الحمدلله پیدا شد.

رفتیم. برفش خیلی یخ بود. آن‌قدر یخ بود که من هنوز بدنم یخ است. آن‌قدر که دنیا یخ شده برایمان، برای دوستانم هم.

دیشب بابای دوستم را دیدم، انگار دنیای آن‌ها هم یخ کرده. دلش آتش بود، دستش یخ.

مادران دوستانم هم همه یخ زده‌اند، حالا نمی‌فهمم چرا توی این سرما جگرشان را کباب کرده‌اند، چرا از سینه‌شان آتش زبانه می‌کشد، چرا هر کلامشان این‌قدر می‌سوزاند!؟

اما شما نگران نباشید، چند روز دیگر نوروز است. بروید به خانه تکانی و خرید عیدتان برسید.

نوروز چهلم ما هم هست. سفارش کرده‌ام که مادرم یواش گریه کند تا عیش شما به‌هم نریزد.

راستی آقای شورآبادی را دیدید؟ پدر مریم نخعی را چه؟

دیدید که با آن‌که داغ فرزند دیده‌اند چقدر محترم و شکیبا سخن گفتند، چقدر آرام دلشان را تکاندند که مبادا دلتان تکان بخورد؟

این‌جا کرمان است، دیار کریمان.

خودتان را ناراحت و خاطرتان را مکدر نکنید، چیزی نشده؛

برف آمد.

ما را بردند اردو.

اتوبوس ترمز نداشت.

مُردیم.

ما که توقعی نداریم اما اگر خواستی با خانواده‌های ما هم‌دردی کنی باید گریه کنی، زار بزنی، آنچنان باید گریه کنی که گونه‌هایت از شوری اشک بسوزد.

باید صدایت از زارهای که زده‌ای در نیاید، باید خُناق کنی!

البته خیلی هم شلوغش نکنید. نمی‌شود که نافهمیده و ناچشیده و وسط کارهای روزمره‌ات بروی سراغ کسی که بچه‌اش کشته شده و با چهره‌ای بی‌تفاوت ادای ناراحتی ناراحتی دربیاوری و تسلیت بگویی و همان لحظه حواست باشد که قرار بعدیت دیر نشود!

البته حالا اتفاقی هم نیفتاده، چیزی نشده؛ ترمز بریده بچه‌ها هم‌ مرده‌اند. شکر خدا که بچه‌های شما نبودند. بچه‌ی شما که نبودند که بخواهید ناراحت باشید. بچه‌های مردم بودند. قبلا هم بچه‌های مردم مرده بودند. اصلا انگار بچه‌های مردم عادت دارند به مردن.

من هم بچۀ مَردُم بودم؛ مثل همیشه مُردَم!

 

مهدی میرعظیمی

شیراز

۲۵ بهمن ۱۴۰۳



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.