غنچهای که از انار شکفت
شنبه 15 دی 1403
بازدید: 2
من آب انار سفارش داده بودم و دوستم موهیتو. هر دو سفارش با هم رسید و مهماندار کافه سفارشها را در مقابلمان روی میز گذاشت.
دست دختر لرزید و آب انار ریخت روی دستمال کاغذی. رنگ انار دوید توی رگ و پوست دستمال کاغذی و قیمتش چند برابر شد. پیچیدمش و به مدد دو برگ نعناع تبدیلش کردم به غنچه گل صد برگ.
مرا برد به خاطرات بوته گل صد برگ گوشه حیاط خانه بابابزرگ که هنوز عطرش کبابم میکند.
صبحها قبل از مدرسه به گلها سلام میکردم و هنوز اگر گلی با آن شمیم بیابم سرم را فرو میکنم توی بوتهی پُر خارَش.
دخترک شاید نفهمید که با ریختن چند قطره آب انار با دل من چه کرد و مرا به کدام گوشه از کودکی پرتاب فرمود.
شاید اگر بفهمد که میتواند با یک لرزش دست، دلها را پرواز دهد کارش را رها کند و برود پی هوایی کردن قلبها و تمام کبوتران چاهی را جَلد کند.
من آب انار سفارش دادم چون خیال میکردم قندش کم است و کافئین ندارد، حال آنکه افتادم توی چاه شیرین گذشته و بی قهوه خواب از سرم پرید و ضربان قلبم چند برابر شد.
حالا هم که گوشه خیابان توی ماشین نشستهام برای نوشتن اینچند واژه، شجریان و شاملو و خیام دستشان را کردهاند توی یک کاسه که چشمه خشک شدهی اشکم را به جوشش درآورند؛
بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ،
وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ،
شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ،
من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ
مهدی میرعظیمی
شیراز
کافه دلا
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.