027 استقبال از ضرر

آن‌روز صبح هم ساعت نه و نیم از خواب بیدار شد و متفاوت با همه‌ی کارگران که ساعت هفت کارشان را آغاز می‌کردند دمپایی به‌پا و خش‌خش کنان رفت دنبال خرید نان تازه و صبحانه. ساعت حدود ده و نیم بعد از صبحانه‌اش رفت پشت ساختمان و کم‌کم بوی دود مواد بلند شد. صدای سلام بی‌حال صبح‌گاهی‌اش را ساعت ساعت حدود دوازده ظهر شنیدم. آن سال مدیر پروژه‌ی یک مجتمع بودم در یکی از بندرها و معمولاً کارگران و استادکاران از شهرهای دیگر به آن‌جا می‌آمدند. جواب سلامش را دادم و او رفت برای رنگ‌آمیزی نرده‌ای که از ابتدای پروژه هنوز رنگ نشده بود. کاری که باید یک‌روزه تمام می‌شد و تا الآن چهل روز طول کشیده ‌بود‌. هنوز قلم‌مو را که داخل قوطی رنگ خشک شده بود نَشسته بود که صدای اذان بلند شد و او به بهانه‌ی ناهار دست از کار کشید و غیب شد. بدجور روی حرکاتش حساس شده بودم و تحملش برایم سخت بود. رفتم سراغ رئیس پروژه و گفتم که از دستش خسته شده‌‌‌ام. گفتم این کارگر فقط برای ما هزینه دارد و کارآیی‌اش صفر است. لطفاً او را بفرستید برود. آقای رئیس لبخندی زد و گفت: «می‌دانی که او زن و بچه دارد؟ می‌دانی که دخترش شش ساله است؟ من هم می‌دانم که برای ما کارآیی ندارد. اما او بیست و پنج روز این‌جاست و زن و فرزندش از دستش در امان هستند و وقتی می‌خواهد یک هفته سراغ خانواده برود حقوقش را می‌گیرد و قسمتی را صرف عملش می‌کند و با مابقی پول عروسکی می‌خرد برای دخترش و کادویی برای همسرش. می‌رود به شهر خودش به دخترش لبخند می‌زند و یک هفته به زن و بچه‌اش خوش می‌گذرد. اگر او را اخراج کنم با دست خالی و بدون عروسک و کادو می‌رود. بدون لبخند بدون پول. از فردا آن‌جاست. یک روز انگشتر زنش را می‌فروشد. روز بعد النگوی دخترش را. یک روز با همسرش دعوا می‌کند و فردایش به فرزندش سیلی می‌زند. از فردا دیگر خانواده‌اش روی خوش نمی‌بینند و برکت از کار ما هم می‌رود. بگذار این روزها دعای آن زن بدرقه‌ی راه ما باشد و لبخند آن دختر چراغ خانه‌شان. یادت باشد که در زندگی باید از خیلی فایده‌ها فرار کرد و از خیلی ضررها استقبال». سرم را پایین انداختم و آمدم پایین. زیر درختی خوابیده بود. چهره‌ی زردش آرام بود. از آن روز او را به شکل پدری بیمار و همسری درمانده می‌دیدم. از آن‌روز روی کارهایش حساس نبودم. از آن‌روز روی رفتاری که با او انجام می‌دهم و وظیفه‌ای که در مقابلش دارم، آموزش‌هایی که باید می‌دید و باید ببیند حساس شده بودم. از آن‌روز می‌دانستم که باید به استقبال خیلی ضررها رفت.

 

نویسنده: مهدی میرعظیمی



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.