028 دیگر نادان پنداری

«مستقیم برو! بپیچ به چپ! دوز بزن، چراغ قرمزه! بایست! الآن سبز می‌شه! سبز شد، آرام حرکت کن!»

عادت همیشگی اوست، هروقت سوار تاکسی تلفنی می‌شود همین کلمات را برزبان می‌راند تا به مقصد برسد. امکان ندارد به راننده اعتماد کند و مقصد را بگوید و راحت بنشیند. هیچ‌وقت نمی‌گوید مثلاً «فرودگاه»  یا «راه آهن» حتماً باید جزء به جزء مسیر را به راننده یادآوری کند. توی خانه هم همین‌گونه است، نمی‌گوید صدای تلوزیون را کم کن. می‌گوید: «بلند شو. برو ببین کنترل تلوزیون روی میز ناهار خوریه؟! بیارش. حالا صدای تلوزیون را کم کن! کمتر، کمتر! آها حالا خوبه!»

بچه‌اش را باید با دست خودش هل بدهد توی مدرسه. مشق او را باید خودش کنترل کند و از ده نفر استعلام بگیرد. ساعت قرار را چند بار چک کند. توی اتوبوس نگاهش کف جاده است. در اداره، کار را به دست زیر دستش نمی‌سپارد. این‌ها اولین نشانه های معضلی است که من نامش را «دیگَر‌نادان پِنداری» می‌گذارم. او دیگران را نادان می‌پندارد و فرض او این است که خودش می‌فهمد و دیگران نه. همیشه در حال اضطراب است، نمی‌تواند مطئن باشد که همسایه درِ پارکینگ را بسته. یا همسرش گاز را خاموش کرده. یا پسرش به مدرسه رسیده. آرام‌آرام اضطراب به اطرافیانش هم سرایت می‌کند و کم‌کم آن‌ها هم «دیگَرنادان پِندار» می‌شوند. این معضل می‌تواند فصلی و ساعتی باشد با درجه‌های مختلف. مثلاً خیلی از ما در فصل و ساعت خاص و در مواجهه با برخی مشکلات یا برای انجام بعضی کارها یا در مقابل خیلی آدم‌ها «دیگَرنادان پِندار» می‌شویم و ممکن است بسیار حاد باشد.

می‌خواهم امروز را به بررسی « دیگَر نادان پِنداری» خودم بگذرانم. ببینم امروز وقتی سوار تاکسی و مترو می‌شوم یا بعد از روبه‌رویی با فروشنده‌ی فروشگاه چه‌قدر او را نادان فرض می‌کنم.

عابران پیاده را، رانندگان توی خیابان را. از امروز سعی می‌کنم کمی بیشتر اطمینان داشته باشم کمی بیشتر اعتماد کنم. کمی بیشتر عمل کرد اطرافیانم را قبول داشته باشم و کمی کمتر «دیگَر نادان پِندار» باشم تا با آرامش بیشتری زندگی کنم.

 

نویسنده: مهدی میرعظیمی



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.