به یاد فروغ
دوشنبه 10 دی 1403
بازدید: 1
طبق برنامۀ هر هفته، روزهای دوشنبه بچهها کلاس فوقبرنامه داشتند و ساعت چهار بعدازظهر تعطیل میشدند. من، غلامحسین کامیابی، رانندۀ سرویس مدرسه، مثل همیشه کمی زودتر از خانه بیرون آمدم تا بچهها را به موقع به خانههایشان برسانم.
دقیقاً رأس ساعت چهار دمِ مدرسه رسیدم. بچهها منتظر من در حیاط مدرسه بودند. یکییکی سوارشان کردم و به راه افتادیم. خیابان دروس را با احتیاط پشت سر گذاشتم و وارد خیابان قلهک شدم که کمی شلوغ بود. آنجا را هم رد کردیم. به چهارراه لقمانالدوله که رسیدیم، خیابان نسبتاً خلوت بود. وارد چهارراه شدم و به نظر نمیرسید ماشینی از روبهرو بیاید. اما وقتی به وسط چهارراه رسیدم، ناگهان متوجه یک جیپ شدم که با سرعت وارد چهارراه میشد و مدام چراغ میزد.
سرعتم را بیشتر کردم تا زودتر از چهارراه عبور کنیم، اما جیپ با سرعت به ماشین من نزدیک شد. ماشین من منحرف شد، اما کنترلش را حفظ کردم و کمی جلوتر ایستاد. در همین حال، جیپ به شدت از مسیر منحرف شد و چرخ جلویش به جوی آب برخورد کرد و متوقف شد.
وحشتزده از ماشین پیاده شدم. بچهها در صندلیهایشان مات و مبهوت نشسته بودند. از آنها خواستم در ماشین بمانند تا وضعیت را بررسی کنم. به سمت جیپ دویدم. نزدیک که شدم، دیدم راننده، زنی جوان، از ماشین به بیرون پرت شده و سرش به لبۀ جوی آب برخورد کرده بود. او بیهوش روی زمین افتاده بود.
مردم دورمان جمع شدند و به کمک من آمدند. راننده را به داخل ماشینی گذاشتیم تا به بیمارستان منتقل کنیم. من هم با ماشین سرویس، بچهها را پشت سر آن ماشین به بیمارستان پهلوی رساندم. وقتی به بیمارستان رسیدیم، پرستاران سریعاً به کمک آمدند، اما دیگر کاری از دستشان برنمیآمد. راننده، که بعداً فهمیدم فروغ فرخزاد است، جان باخته بود.
نمیتوانستم باور کنم. نام او را بارها شنیده بودم؛ شاعری که همه از اشعارش صحبت میکردند. همانجا ماندم تا پاسخگوی مأموران باشم. به مدرسه زنگ زدم و ماجرا را توضیح دادم. اولیای بچهها یکییکی به بیمارستان آمدند و فرزندانشان را بردند.
من خودم را به مأموران معرفی کردم و تمام ماجرا را تعریف کردم. جسد فروغ فرخزاد به پزشکی قانونی منتقل شد و من برای بازجویی به دادسرای تهران معرفی شدم. تمام مسیر بازجویی، ذهنم درگیر بود. آیا میتوانستم کاری برای جلوگیری از این حادثه انجام دهم؟ آیا فروغ برای اینکه به بچهها آسیب نرسد ماشینش را منحرف کرد؟
نوشته شده توسط مهدی حسینی (پویا)
دانش آموز نونویس که از او و دوستانش بسیار آموختم.
مهدی میرعظیمی
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.