نیلوفر آبی
شنبه 19 آبان 1403
بازدید: 2
خاطرهای از کارگاه اردوی داستان
دیروز برای اجرای یکی از کارگاههای اردوی داستان، سر کلاس رفتم؛ کلاس دهمیهای پرانرژی و باانگیزه! میخواستم براشون از «داستان زندگی» بگم و از اینکه چطور میشه به زندگی با یه نگاه داستانمند نگاه کرد.
اول روی تابلو نوشتم: «نیلوفر آبی» و از بچهها خواستم که به انگلیسی ترجمه کنند.
همه با خنده و اطمینان گفتند: «بلو» (Blue)!
تقریباً همه در این ترجمه روی واژه بلو اتفاقنظر داشتند و برای ترجمه نیلوفر دست به دامن گوشی شدند.
بعد نظرخواهی کردم که آیا همه با آغاز ترجمه با واژه «بلو» موافقند؟ بچهها تأیید کردند، جز یک نفر.
ازش خواستم بیاد و توضیح بده چرا مخالفه.
وقتی که اون دانشآموز جلو اومد، دوباره نظرخواهی کردم و جز یکی دو نفر که کمی به شک افتاده بودند، بقیه با اطمینان بر نظر قبلی پافشاری کردند.
اون دانشآموز روی تابلو نوشت: «واتر لوتوس»!
همه بچهها خندیدند. لبخندی زدم و گفتم: دیدید که ممکنه چیزی که صد در صد بهش اطمینان دارید هم به چالش کشیده بشه؟ پس باید همیشه یه جا برای اصلاح اندیشه و نظرمون بذاریم.
بعد از این مقدمه، بحث رو با مفهوم «داستان زندگی» ادامه دادم و از نگاه داستانمند به زندگی گفتم، اینکه چطور این نگاه میتونه به ما کمک کنه که مهارتهایی مثل جرأتمندی، کنترل خشم و ایجاد ارتباط مؤثر رو یاد بگیریم و به کار ببریم.
توی این نگاه، آدم یاد میگیره چطور شخصیتش رو توی داستان زندگی خودش بسازه و مثل یه قهرمان زندگی خودش رو پیش ببره.
از مهارت جرأتمندی شروع کردیم و بچهها از تجربهها و چالشهایی که با پدر و مادر و دوستانشون داشتن، صحبت کردن. بعد به کنترل خشم رسیدیم، اینکه چطور خشم رو به جای اینکه به خودشون یا دیگران آسیب بزنه، به ابزاری برای شناخت بهتر خودشون تبدیل کنن.
مهارت دیگهای که در موردش حرف زدیم، «ارتباط مؤثر» بود. ازشون پرسیدم فرق «شنیدن» و «گوشدادن» چیه؟ یا فرق «دیدن» و «نگاهکردن»؟ این بحثها خیلی براشون جالب بود. چندتا از بچهها از تجربههایی گفتن که تونستن با گوشدادن دقیقتر و نگاه فعال، حرفای پدر و مادرشون رو بهتر بفهمن و احساس کنن که ارتباطشون باهاشون قویتر شده.
همچنین ازشون خواستم داستان شخصیشون رو توی چهار دسته بررسی کنن:
ـ داستان کسی که هستن
ـ کسی که میخوان باشن
ـ کسی که باید باشن
ـ کسی که میتونن باشن
با هم به این نتیجه رسیدیم که برای اینکه داستان کسی که هستیم رو به داستان کسی که میتونیم باشیم تبدیل کنیم، باید بین خواستهها و بایدها تعادل و هماهنگی ایجاد کنیم.
در ادامه، درباره نقش «تابلوهای راهنما» در زندگی حرف زدیم؛ گفتم بعضی آدمها مثل تابلو راهنما هستن. اونا تا مقصد با ما نمیان، ولی راه درست رو بهمون نشون میدن. این موضوع برای بچهها خیلی جالب بود و چند نفرشون از آدمهایی که توی زندگیشون نقش راهنما داشتن، گفتن.
در پایان، با چندتا از عناصر داستان مثل شخصیتپردازی، فضا و کشمکش آشنا شدیم و صحبت کردیم که این عناصر چطور میتونن توی زندگی واقعی هم راهگشا باشن؛ اینکه هر کدوم از ما نقش راوی و قهرمان داستان زندگی خودمون رو داریم و باید با برنامهریزی و صبر، کشمکشها و سختیها رو پشت سر بذاریم.
این کارگاه توی مجتمع فرهنگی آموزشی احسان برگزار شد که به عنوان یکی از بزرگترین و معتبرترین مراکز آموزشی ایران، چند ساله از «کتاب یک صفحهای» و طرح «مدرسه داستانمند» حمایت میکنه و باعث شده دانشآموزان، دبیران و مدیران این مجتمع در این طرح همکاری خوبی داشته باشند.
ضمنا نیازه که توضیح بدم طرح «مدرسه داستانمند» که همراه با طرح «خانه داستانمند» و «سازمان داستانمند» زیرمجموعه طرح بزرگ «جامعه داستانمند» به حساب میاد، قراره به بچهها کمک کنه تا با استفاده از داستان و روایت، مهارتهای زندگی و توانمندیهای شخصیشون رو تقویت کنند.
با سپاس
مهدی میرعظیمی
۱۶ آبان ۱۴۰۳
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.