091 لقمه ی مهسا

این چندمین بار بود که مهسا گرسنه می موند. چند روز بود که لقمه ای که مامانش صبح توی کیفش می گذاشت غیب می شد. توی عالم بچگی با خودش فکر کرد نباید چیزی به مامانم بگم چون اگه بشنوه دعوام می کنه. خانم داشت املا می گفت. صدای افتادن مدادی به گوش رسید. دخترکی که روی نیمکت عقبی می نشست



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.