091 لقمه ی مهسا
شنبه 13 بهمن 1397
بازدید: 1739
این چندمین بار بود که مهسا گرسنه می موند. چند روز بود که لقمه ای که مامانش صبح توی کیفش می گذاشت غیب می شد. توی عالم بچگی با خودش فکر کرد نباید چیزی به مامانم بگم چون اگه بشنوه دعوام می کنه. خانم داشت املا می گفت. صدای افتادن مدادی به گوش رسید. دخترکی که روی نیمکت عقبی می نشست
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.