06 کفش اعجاب انگیز

چوپان به کفش‌دوز گفت: «کفشی خواهم که با سختی سنگ و تندی خاشاک بسازد و پای مرا در ناهمواری‌ها مرهم گردد! به سال‌های دراز مجروح و پاره نشود و هم‌سفر من باشد پا به پای گوسپندان!»

کفش‌دوز کفشی آماده ساخت و او را گفت: «این چنان است که خواهی به شرطی که از طلوع آفتاب به پای کشی و کوه و صحرا را بکاوی؛ اما چون آفتاب غروب کرد، غبار از رخش برگیری و در کنجی بنهی تا قرار گیرد و آرام!»

چوپان سال‌ها بدان کفش در کوه و صحرا گوسپندان و بزان را به چرا برد و سحرگاه چون روز نخست کفش را درخشان بیافت و به پای کرد!

روزی کفش‌دوز را گفت: «من از این پای‌افزار سیرم چه کنم تا از آن خلاصی یابم؟»

کفش‌دوز گفت: «سه شبانه روز پای از کفش در نکش!»

چوپان چنین کرد، روز سوم کفش زار گشت و برق چهره‌اش خاموش، پاره شد و بی‌استفاده! به نزد کفش‌دوز شتافت و گفت: «کفش مرا چه راز و رمزی است که جور و جفای سنگ و صخره به سال‌های دراز بر وی اثر نکرد؛ اما در این چند روز این‌چنین از هم گسست؟»

کفش دوز فرمود: «‌من این کفش را از خصلت آدمی‌زاده ساختم تا اگر از سحرگاه تا غروب محنت و سختی کشد به آرامش و خواب شبانه خستگی از تن به ‌در کند و صبح‌گاهان تازه و باطراوت روز خود را آغاز گرداند! امان اگر از آدمی دو شب خواب را بستانند که اگر رستم زمان باشد از پای درآید!»

 

نویسنده: مهدی میرعظیمی



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.