05 یک حبه گوشت
چهار شنبه 24 مرداد 1397
بازدید: 2482
توی ماه رمضون چیزی یاد گرفتم که سعی میکنم هیچوقت فراموشش نکنم! گاهی یاد گرفتن یک کار کوچک زندگی خود آدم و همهی اطرافیان را عوض میکند.
چند شب پیش برای افطار خونهی یکی از اقوام بودیم، وقتی سفره پهن شد یک نفر بلند شد و گفت: «آقایون و خانمها کسی دست نزنه!»
همه تعجب کردند و با نگاههای متعجبشان به دنبال دلیل کار او بودند. مرد ظرفی را برداشت و دور سفره گشت و از هرکس خواست یکیدو قاشق برنج و یکیدو قطعه گوشت داخل آن بگذارد! هنوز یک دقیقه نگذشته بود که یک ظرف غذای دست نخورده و مرتب آماده شده بود!
ظرف غذا را تزئین کرد و کناری گذاشت. کسی به خودش اجازه نمیداد که از او سؤالی بکند.
برادرش میگفت: «همیشه این کار را انجام میدهد، هر وقت به رستوران یا فستفود هم میرویم از هر کدام از مهمانها یک قطعه پیتزا میگیرد و میگذارد داخل یک جعبهی تمیز! آخر شب هم در راه برگشت به خانه؛ مستحقش را پیدا میکند و غذا را به او تحویل میدهد!»
فکر کردم چه کار خوبی!
به جای اینکه آخر کار همین مقدار غذا دور ریخته بشود، اول کار غذای اضافه را جمع میکند و به نیازمندش میرساند. هر شب که او باشد؛ یک گرسنه سر سیر بر زمین میگذارد!
نویسنده: مهدی میرعظیمی
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.