036 اوستا بهرام!

اوستا بهرام قلمو در دست شروع کرد به تعریف :«پنجاه سال پیش وقتی هفده سالم بود از بی کاری رفتم و یه قوطی رنگ و یه قلمو خریدم و را افتادم توی بازار تهرون . به هر مغازه که میرسیدم ازش می خواستم که بگذاره اسم مغازه را روی شیشه اش بنویسم. یک هفته تک تک مغازه ها را رفتم ولی هیچ کس سفارش نداد »فرهاد گفت :«عجب پشتکاری !»اوستا بهرام ادامه داد:«صبح پنج شنبه نا امید وارد یه خیاطی شدم و .......



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.