03 در خدمت شیر

روزی از روزها، شیر سلطان جنگل به همراه روباه و گرگ به شکار رفتند. همه خوب می‌دانستند که شیر برای شکار به یاور و یار نیاز ندارد، آن هم یاوری مثل گرگ و روباه. چرا که شیر در میان حیوانات مثل ماه شب چهارده است که در آسمان بی‌مدد نور ستارگان می‌درخشد. حدود ظهر بود که حاصل شکارشان شده بود یک گاو و یک گوسفند و یک خرگوش.

در راه بازگشت، گرگ رو به روباه کرد و با صدای آرام گفت: «‌به نظرت شیر چه‌طور شکارها را تقسیم خواهد کرد؟» روباه نگاهی به شکارها انداخت و در حالی که نمی‌توانست جلوی طمعش را بگیرد گفت: «نمی‌دانم که اصلاً از دست شیر چیزی به ما برسد یا نه». جناب شیر که بسیار با ذکاوت و فراست بود از فکر و بدگمانی آن دو باخبر شد و در نگاهشان حرص و طمع را دید. این شد که هر سه شکار را روی زمین گذاشت و رو به گرگ کرد و گفت: «شکارها را تقسیم کن». گرگ گردن راست کرد و گفت: «ای شیر! آن گاو بزرگ برای شما و گوسفند که متوسط است برای من و خرگوش هم برای روباه که از همه‌ی ما ضعیف‌تر است».

شیر برخاست و با ضربه‌ای گرگ را درید و پوستش را بر سرش کشید. پس از آن رو به روباه کرد و گفت: «تو تقسیم کن». روباه که از ترس می‌لرزید گفت: «این گاو برای صبحانه‌ی شما و گوسفند برای ناهارتان و خرگوش هم برای شام شما باشد». شیر لبخندی زد و گفت: «آفرین! تو این روش تقسیم را چه‌طور و از کجا یاد گرفتی؟» روباه با ترس گفت: «از حال و احوال گرگ».

در این لحظه بود که شیر برخاست و به روباه گفت: «حالا که تو همه چیز را به من بخشیدی من هم همه‌ی شکارها را به تو می‌بخشم، بردار و برو. من فقط می‌خواستم بدانی که برای رسیدن به وصال باید بتوانی از نفس و خودخواهی بگذری».

روباه زیر لب خدا را شکر می‌کرد که چه خوب شد که بعد از گرگ نوبت من شد وگرنه من هم در ابتدا می‌خواستم مثل گرگ تقسیم کنم. و این داستان زندگی است که اگر انسان همه چیز را برای حضرت یزدان بخواهد، خداوند نیز همه چیز را برای او خواهد خواست.



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.