02 مورچه و قلم

چند مورچه روی میز تحریر راه می‌رفتند و راهشان رسید به صفحه‌ی کاغذ، وقتی روی کاغذ قدم می‌زدند چشمشان به حرکت نوک قلم روی کاغذ افتاد.

یکی از مورچه‌ها گفت: «ببینید دوستان؛ چه موجود هنرمند و زیرکی است و چه تصاویر زیبایی ترسیم می‌کند». مورچه‌ی دوم گفت: «این هنر از نوک قلم نیست بلکه از خود قلم است که این‌چنین راست روی کاغذ ایستاده».

مورچه‌ی سوم به آن دو خندید و گفت: «گویا شما انگشتان را نمی‌بینید که قلم را هدایت می‌کنند».

مورچه‌ها یک‌به‌یک نظر می‌دادند که این هنر از دست و بازو و گردن و سر است تا همگی به خدمت پیرشان رفتند که از همه خردمندتر و هوشمندتر بود.

مورچه‌ی پیر گفت: «ای عزیزان من! آن‌چه را که شما نام بردید صورت و ظاهر داستان است در حالی‌که این هنر از ظاهر نیست، بلکه در پشت این هنرمندی و نقش‌آفرینی عقل و جانی نهفته و مخفی است. یادتان باشد که قلم و دست بدون راهنمایی عقل هیچ نیستند و از آن‌ها کاری برنمی‌آید. چنان‌که اگر این انسانی که الآن با این قلم نقش می‌زند به خواب برود، دیگر از کشیدن یک خط ساده هم عاجز می‌شود».

پیر مورچه‌ها این را گفت و مورچه‌های کوچک را در حیرت فرو برد. حال آن‌که پیر مورچه‌ها خودش هم نمی‌دانست که عقل هم بی‌خواست و اراده‌ی خالق قدرتی ندارد و هیچ برگی بدون اراده و اجازه‌ی او از درخت نمی‌افتد.

 نویسنده: مهدی میرعظیمی



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.