ماه عسل
یکشنبه 22 بهمن 1402
بازدید: 121
زن اشک میریخت. عروس و داماد رو تا فرودگاه بدرقه کردند. توی راه خاطرات دخترش رو مرور میکرد. شیرینکاریهای دوران بچگیاش رو. لجبازیهای دوران نوجوانی و سختگیریهای مادرانه. زیرِلب گفت: «خدا کنه بفهمه تموم سختگیریهای دوران نوجوانیاش از سر دلسوزی و عشق بوده». مرد گفت: «این چه فکریه! معلومه که میفهمه. دخترت همۀ سعادتش رو مدیون همون سختگیریهای دلسوزانۀ توئه». وقتی به خونه رسیدند، صدای اذون صبح میاومد. زن بعد از نماز رفت که لباس و جواهراتش رو توی کمد بگذاره. درِ کمد باز بود. از جعبۀ جواهرات و پولهاشون خبری نبود. با ترس شوهرش رو صدا زد. خونه رو گشتند. دزد چیزهای باارزش دیگهای رو هم با خودش برده بود. مرد درحالیکه سعی میکرد زن رو آروم کنه، گفت: «لطفاً چیزی به کسی نگو. یه ناراحتی رو به دو ناراحتی تبدیل نکن. مالمون رو که بردند از فردا باید سرزنش و سؤال و جواب همسایهها رو هم تحمل کنیم». زن که به دانایی و تجربۀ همسرش اعتماد داشت، قبول کرد؛ اما تا صبح خوابش نبرد. جای خالی دخترشون خیلی توی خونه حس میشد. صبحها اتاق دختر رو گردگیری میکرد. هرروز چیدمان اتاقش رو عوض میکرد و مشغول تماشای آلبومهای قدیمی میشد. مرد روزها سرِ کار بود؛ اما یه لحظه از فکر همسرش بیرون نمیاومد. یهروز عصر با چند تا گلدون و چند تا پاکت بذر اومد خونه. گلدونها رو چید توی بالکن. همسرش رو صدا زد و با خنده گفت: «از امروز میخوام گلهای زینتی پرورش بدم و سبزی اُرگانیک تولید کنم. حساب کردم اگه فقط به فامیل و همسایههامون بفروشم، درآمدم از اداره بیشتره». زن خندید و گفت: «حتماً اینجا هم دیگه بالکن نیست و مزرعه است». هر دو خندیدند. زن از همون شب کارِ کاشت بذرها رو شروع کرد. یکیدو روز بعد مرد توی صف نونوایی ایستاده بود که جوانی که قبلاً هم چندبار دیده بودش، سلام کرد. جوابش رو داد. جوان احوالپرسی کرد و گفت: «راستی دزدِ خونهتون پیدا شد؟» مرد گفت: «بله، شکر خدا». جوان تعجب کرد و گفت: « اِ ! کی بود؟». مرد اخمهاش رو توی هم کرد و گفت: «خودِ نامردت» و مُچ دستش رو محکم گرفت. اهل محله که متوجه شدند، کمک کردند و جوان رو تحویل کلانتری دادند. موقع تنظیم شکایت جوان پرسید: « از کجا من رو شناختید؟» مرد گفت: «همون شب فهمیدم که دزدی که باحوصله به خونۀ ما دستبرد زده، خیلی غریبه نیست. معلوم بود ما رو زیرنظر داشته. هیچکس از این موضوع خبر نداشت، فقط من میدونستم و همسرم و کسی که دزدی کرده. منتظر بودم تا خودت رو معرفی کنی».
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.