ده تومنیِ نوزده تومنی
یکشنبه 1 مرداد 1402
بازدید: 411
وقتی رسیدم دمِ در؛ ده دقیقه بود که با کولر روشن ایستاده بود.
آفتاب روز آخر تیرماه؛ همین دو قدم راه را که از زیر سایهی درختِ جلوی خانهمان بیرون آمدم تا به خودرو اسنپ برسم غنیمت شمرد و پسِ گردن و ساعد و آرنجم را به اندازهی توانش تفتانید!
باز کردن در ماشین همان و ورود به بهشت همان.
موتور ۱۳۰۰ پراید با تمام توان کار میکرد تا بلکه بتواند لحظات خنکتری را برای من فراهم کند.
سلام گرم و لب خندان رانندهی جوان بهشت را زیباتر کرد.
گفتم : دمت گرم با این سرویسی که به مسافرات میدی!
گفت: چه سرویسی! داریم چند دقیقه با هم میریم سفر بذار خوش بگذره.
گفتم : بنزین!
گفت: اونی که باید برسونه میرسونه...
توی مسیر کمی با ترافیک کند روبهرو شدیم و بالاخره به مقصد رسیدیم.
مبلغ کرایه ۳۱ تومان بود و من یک اسکناس ۵۰ تومانی به جوان دادم.
گفت : پول خُرد ندارم!
به اسکناس ده تومانی که جلوی صفحه کیلومترش بود اشاره کردم و گفتم همین کافیه!
خندید و گفت : این کفش میرزا نوروزه، گوشه نداره، هر جا رفته برگشته!
گفتم : همین ده تومنی رو نوزده تومن خریدارم!
گفت: آخه چرا؟
گفتم : آخه این فقط یه اسکناس نیست، این یه بهانهی موجه برای قصهگوییه...
پیاده شدم و از خیابان رد شدم.
بوقی زد و با اشاره یک چیزهایی گفت و دستهایش را تکان داد.
مهدی میرعظیمی
شیراز
۳۱ تیرماه ۱۴۰۲
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.