آقا جلال
پنج شنبه 23 شهریور 1402
بازدید: 442
سرباز که شدم توی پادگان آموزشی؛ ساعت دو بعد از نیمه شب با صدای شلیک تیر و سوت و فریاد از خواب پریدم. تا آنزمان فقط نامی از خشمِشب شنیده بودم اما آنشب با چشم و گوش خودم وحشت و دلهرۀ سربازان را درک کردم.
شبها باید جورابهایمان را میشستیم و بالای سرمان آویزان میکردیم و پوتینهایمان باید واکسزده و مرتب و با بندهای باز پایین تخت جفت میبود. من بند پوتینم را گره شُل زده بودم که بتوانم با سرعت بپوشم و یک جفت جوراب اضافه را شسته و آویزان کرده و با جوراب و فانوسقه و گِتر شلوار خوابیده بودم که مثلا برای خشم شب آماده باشم.
قاعدۀ خشم شب این بود که با شنیدن صدای تیر باید بشمار سه جوراب و پوتین میپوشیدیم و طی پانزده ثانیه جلوی آسایشگاه بهخط میشدیم.
از خواب پریدم و از طبقه دوم تخت پایین پریدم و پوتینها را پوشیدم که بدوم توی محوطه.
مثل درختی که تبر خورده باشد کف آسایشگاه وِلو شدم.
چنان زمین خوردم که تا چند لحظه هیچ چیزی نمیدیدم و نمیشنیدم. انگار کسی بندهای پوتینم را بههم گره زده بود تا حال مرا بگیرد که البته موفق هم شده بود.
با زحمت برخاستم و چشمانم را باز کردم.
یکی از فرماندهان آموزش که اتفاقاً خیلی هم پر جذبه بود و اسمش ترس میانداخت به جان ما نوسربازانِ آفتاب مهتاب ندیدۀ چندروز خدمتِ ناشی، در مقابلم ایستاده بود. چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم.
همینطور که ژِسه را با دست راست گرفته بود با دست چپ کفگرگی زد تخت سینهام. لوله تفنگ را آورد بالای سرم و شلیک کرد. صدای تیرگازی توی جمجمهام پیچید. فریاد زد: خیلی زرنگی سرباز؟ جوراب الکی میذاری بالای سرت؟ با فانوسقه میخوابی؟ اسمت چیه؟
با ترس گفتم: میرعظیمی!
انگار آب ریختند روی آتشش. آرام گفت: با جناب سرهنگ #سید_جلال_میرعظیمی نسبتی داری؟
گفتم: پسرعَمومه!
گفت: بشین یه کم استراحت کن و بعد بیا بیرون.
سر صبحگاه صدایم زد و گفت: تو آقاجلال را نمیشناسی ولی همینقدر بدون که توی همه یگانها روی اسمش قسم میخورن! برو که بهخاطر او احترامت واجبه!
راست میگفت. بعدها که بیشتر شناختمش، ارادتم به او بیشتر شد.
همه در اولین برخورد با آقاجلال متوجه جلالش میشدند؛ از بس که شکوه داشت، ابهت داشت، محتشم بود. کافی بود که چند کلام با او همسخن میشدند تا بدانند که او تنها جلال نیست بلکه جلیل هم هست بسکه بزرگوار بود، عظیم بود و والا منش.
همرزمهایش تعریف میکردند که توی جبهه هم عراقیها میشناختندش و از اسمش حساب میبردند.
بعد از جنگ هم نامش گره باز میکرد و مشکلگشا بود و تا آخرین لحظۀ عمر لب به شکایت باز نکرد.
روحش شاد
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.