094 داستان نبودنم 2
نویسنده : مدیر سایت    
شنبه 13 بهمن 1397
    
بازدید: 1780
    
زبان : فارسی
    

اول صبح با شنیدن خبر تصادف شوکه شده بودم. پدر مادر خواهر و برادرم از دنیا رفته بودند و تنها خواهرم توی بیمارستان بود. سرم درد میکرد و گیج بودم اما می دیدم که مردم دنبال کار و زندگی عادیشون بودند.فنجون رو نگاه کردم. تصویر من توی سیاهی قهوه پیدا بود قاشق رو چرخوندم. موج ها تصویرم رو دوره کردند.



  نظراتـــــ